جدول جو
جدول جو

معنی نام و کام - جستجوی لغت در جدول جو

نام و کام
(مُ)
نامداری و کامروائی:
ز گیتی بر او نام و کام اندکی است
ورا مرگ با زندگانی یکی است.
فردوسی.
ز قیصر پدر مادر شیرنام
که پاینده باد ابراو نام و کام.
فردوسی.
کجا آنکه بر کوه بودش کنام
بریده ز آرام و از کام و نام.
فردوسی.
هر ساعتی بشارت دادی مرا خرد
کاین حله مر ترا برساند به نام و کام.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکام و کام
تصویر ناکام و کام
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزیر، کام ناکام، به ضرورت، لابدّ، به ناچار، لامحاله، خوٰاهی نخوٰاهی، لاجرم، ناگزران، ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، چار و ناچار، ناگزرد، لاعلاج، ناگزر، خوٰاه ناخوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
بد و خوب. خوب و زشت. نیک و بد. پستی و بلندی و امثال آن. (یادداشت مؤلف). شیرین و تلخ. راحت و رنج:
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیز پایی ’ودانوش’ نام.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(وِ لَ / لُو شُ دَ)
خواه و مخواه. (انجمن آرا). خواه و ناخواه. طوعاً او کرهاً:
بر تو موکلند بدین راه، روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام.
ناصرخسرو.
بدان که هر چه بکشتی ز نیک و بد فردا
ببایدت همه ناکام و کام پاک درود.
ناصرخسرو.
جهان پیر به ناکام و کام بندۀاوست
که بکر بخت جوان جفت کام او زیبد.
خاقانی.
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
به خودکامگی پی چه باید فشرد.
نظامی.
دلم میجست و دانستم کز ایام
زیانی دید خواهم کام و ناکام.
نظامی.
چو از خسروعنان پیچید بهرام
به کام دشمنان شد کام و ناکام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جاه و مال. مکنت و ثروت:
ای من ز دولت تو شده مردم
وز جاه تو رسیده به نام و نان.
فرخی.
همه جهان ز پی نام و نان دوند همی
ز خدمت تو همی نام حاصل آمد و نان.
فرخی.
نام و نان است مراد همه خلق از همه شغل.
ازرقی.
بحرکفا از کرم در همه عالم توئی
کاهل هنر را ز تست قاعده نام و نان.
خاقانی.
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نامداری وکامرواییشهرت وموفقیت: زقیصر پدر مادر شیرنام که پاینده باد ابر او نام و کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام و دام
تصویر کام و دام
بد و خوب، نیک و بد، راحت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکام و کام
تصویر ناکام و کام
خواه ناخواه
فرهنگ فارسی معین